براده‌های نقره‌ای

براده‌های نقره‌ای

یادداشتی از محمود معتقدی بر کتاب شعر «درخت‌ها دویده‌اند»  اثر جدید فاطیما سیاحتی

  مطلب ار این قرار است: بی‌گمان حضور و حرکت شاعر همواره از سمت رویاها و پدیده‌های پیرامونش، از منظر زندگی تا تجربه‌های پیوسته‌ی زیستن، خود به روایتی واقع‌گرایانه در اينجا و اکنون از چشم‌انداز «من و همراه با نوعی حس‌آمیزی» در فرصت‌های ناخودآگاه به میدان خودآگاه به صحنه‌ی شکلی از ادبیات، خود را به نمایش خوانش و داوری نزدیک و نزدیک‌تر، می‌رساند. در این حس‌آميزي، شاعر از سرچشمه‌های تخیل و صید و معماری واژه‌ها، به کمک دنیای «ادبیت» روزهای دور و نزدیک زندگی و دریافت شاعرانگی را به شیوه‌های خاصی با مخاطبان خودش تقسیم می‌کند.

بی‌شک چشم‌انداز شعر از منظر «هستی‌شناسی» تا رسیدن به روزگار «زیبا شناختی» بار دیگر چشم‌انداز دیگری را با تجربه‌هایی تازه و شروع دیگری را با خود دارد، چرا که جایگاه و خاستگاه شعر راستین چنین اقتضائی دارد، بنابر این شاعر در پی روشنگری می‌تواند شکلی از بیداری را در گذرگاه سروده‌های خود به نمایش و داوری بگذارد، چرا که گذرگاه رویاها و حادثه‌های شعری به جهت فرم و محتوا در هدایت هم می‌تواند باشد. دیگر سخن اینکه دنیای کشف و شهود از دیدگاه عواطف و عرصه‌های دیگر خود عناصری از تماشاگه عمیق شاعرانگی را با مخاطب در میان می‌گذارد. باری دنیای شعر با همه‌ی افت و خیزهایش خود بستری است به احیای شکلی از معماری کلمات و همنشینی واژه‌ها، لذا از آن‌چه که در یک دفتر شعری اتفاق می‌افتد همانا مثلث «شعر»، «حضور شاعر» و «داوری و درک مخاطب»  خود می‌تواند از کارکرد و رسیدن شاعر به گزاره‌های گفتن و شنیدن نزدیک و نزدیک‌تر گردد.
۲( مطلب از این قرار است: و اما حکایت دستمایه‌ی مجموعه شعر «درخت‌ها دویده‌اند» سروده‌ی فاطیما سیاحتی است که به راستی در عرصه‌ی شعر امروز چگونه به «دویدن درخت‌ها» به کشف شاعرانه‌ای دست یافته است. از این مجموعه ۴۳ عنوان سروده‌ی بلند و کوتاه (شعر آزاد) و عاشقانه‌هایی از پی گفتمان‌های دور و نزدیک اتفاق افتاده است.
شاعر در نخستین سروده‌هایش از چشم‌انداز فضاهایی از زندگی و طبیعت و نامیدن اشیا را به گفتگو نشسته است که گویی شاعر به دنبال برجسته کردن دنیای رویاها، منتظر یافته‌هایش، روایت چندی از زندگی تا زیستن را به تماشا آمده است:
« من آن جنگل پنهانم                      
که سنجابی فراموشکار
نمی‌داند
کجا خاکم کرده است».
باری در مجموعه‌ی درخت‌ها دویده‌اند در اینحا و آنجای سروده‌های شاعرانه از چشم‌انداز سیال و لغزنده، «مخاطب را به همنوایی» دعوت می‌کند. در این اتفاق شاعرانه، شاعر سعی دارد از خود خودی‌های خودش شروع کند:
« نامم را چون ماهی سفید
از میان آب‌ها
صید  می‌کنم
 بند نافم را
در افلاک بریده‌اند                
بلند می‌شوم
براده‌های نقره‌ای‌ام را            
به آسمان می‌پاشم

از زمین
جدا می‌شوم
هزاران مایل دورتر
به تُنگ ماه
فکر می‌کنم
به کره‌ای نقره‌ای
که نور از تنش عبور می‌کند»
سطرهایی از شعر ۲ صفحه‌ی  ۹
شاعر برای رسیدن به روزهای کشف آسمان از زمین به آسمان پرواز می‌کند و از سمت چپ جهان رویاهایش، خود چنان ماهیان به سیر و سیاحتی معناپذیر سفر می‌کند.
بی‌گمان، شاعر در عرصه‌ی گفتمان شعری‌اش با نگرشی جست وجوگرانه و با زبانی روایی سـاده از چشـم‌انداز واقعیت‌پذیری به دریافت لحظه‌ها و دقیقه‌هایی اززندگی و حـادثه‌ها، توگـویی  به شیوه‌ای پوستی، جغرافیای زمانه‌اش را ورق می‌زند و به واگویی تاریخ و فضاهای فرهنگی، اجتماعی زمانه به ویژه به دنیاهای کودکی‌اش می‌پردازد و اینگونه شـرایط اینـجا و آنجـا را بازگـویی می‌کند:
« رشته نخی سفیدم
گره خورده به دنباله‌ی بادبادکی
گریخته از زمین
می‌روم به آسمان…

خیره‌ام به آدم‌ها
که مدام
کوچک و کوچک‌تر می‌شوند
باد مرا خواهد برد
باد مرا خواهد برد.» بخشی از شعر ۳ صفحه‌ی ۱۲

بی‌گمان روایت شاعر همواره بازاندیشی به سمت حرکت‌ها و وقایع اجتماعی است چرا که دنیای از دیروز تا به امروز شاعر، عبور از خود تا آن دیگری است که تاریخ هستی‌اش را به نمایش می‌گذارد. فاطیما سیاحتی پیام‌های شاعرانه‌اش را با شروع‌های غافلگیر کننده به کشف و شهودی از وصل شدن به طبیعت و انسان و گذرگاه‌های تاریخی منتقل می‌کند. زیرا شکل‌هایی از خیال‌انگیزی و یادآوری واقعیت‌ها با نوعی صورت‌بندی به صید تخیل و بازاندیشی از نگاه‌ها و صداهای دیگر آن سوی سکه‌ی شاعرانگی و دریچه‌هایی از زیستن و نگرشی دیگر را به مخاطبان خودش یادآوری می‌کند:
« مزرعه‌ی گندم
با صدای کمباین
از خواب می‌پرد
صدای جیرجیرک‌های وراج
خیالش را می‌پریشد
در این هنگامه اما
گلِ آفتاب‌گردان
با جامِ خورشید                              
تلوتلو می‌خورد

گلِ آفتابگردان
امروز
خطــر از بیـخ گـوش‌ات گذشت
ولی آیا فردا
آفتاب را خواهی دید!» شعر ۶ ص ۱۸
شاعر در اینجا به جایگاه گل آفتابگردان صحه گذاشته و با کشفی تازه، حیات و مخاطرات ناشی از حقیقت حیات آن‌ها را زمزمه می‌کند.
در این مجموعه شاعر سعی دارد، در گذرگاه ادبیات، ‌خاطـره و با منظـری عاطفی و نوعی حـس‌آمیزی ثروت‌های خفته در سروده‌هایش را بیدار کند و نشان دادن نوعی آشنازدایی در برابر واقیعت‌ها، از معرفتی انسانی آرزومند همراه با دنیاهای تصویرگرایانه، نقشی تاریخی به شکلی به داوری نزدیک و نزدیک‌تر می‌کند، چرا که پدیده‌‌ها از منظر سروده‌ها، آمیزه‌ای از اضطراب و میل رسیدن آدمی به سرچشمه‌های خیال‌انگیزی، انگار به دوباره دیدن درخت و آینه، واژه‌ها را صدا می‌کند.
بنابراین آنچه در مجموعه «درخت‌ها دویده‌اند» از تاریکی‌ها به سمت روشنایی‌ها سفر ژرفی را به مخاطب طراحی می‌کند، بی‌شک حضور لحظه‌ها از شرایط پر و خالی می‌گردد:
«…چشم‌هایم را می‌بندم
پروانه‌ها می‌پرند
و عقربه‌های ساعت
در یک قرار عاشقانه
جا می‌مانند

تو رفته‌ای!
و تمام صندلی‌ها
جای خالیِ توست
جای خالی
حرفی برای گفتن ندارد
و هر صندلی چوبی
تکه‌ای از جنگل است
که در خانه‌ام زندانی است…» بخشی از شعر ۷ صفحه ۱۲
شاعر در عرصه‌های گفتن سعی دارد از ریشه‌ها با حسی پرسشگرانه، جایگاه آدمی در پیوند با طبیعت و زیستن در زاویه‌های مختلف را یادآور می‌شود.
«گل‌های پیراهنت
در کجای جهان ریشه دارد
که اینگونه سرخ می‌رقصند

تو پنجره‌ای
خط مرزی باریک
میان بوسه و لمس…»
سطرهایی از شعر ۲۲ صفحه ۴۷. شاعر در این چشم‌انداز دنیای یک پنجره را به پرسش می‌گیرد.
محل یادآوری است که تجربه‌های شاعرانه همواره از هستی و حضور و دانش خاطره‌ها سخن می‌گوید. امید و ناامیدی به شیوه‌های گوناگونی از تمام فصل‌ها پر و خالی می‌شود زیرا جغرافیای گفتن و نگفتن شعبده‌ای است که شکلی از پرسش و روایت‌های دور و نزدیک را به میدان می‌آورد. چرا که روزهای زندگی و حادثه‌ها، همواره از جاده‌ای به جاده‌ای دیگر گرده عوض می‌کند. زیرا قطار روزگار، خواب خوش را طی می‌کند.
در این میان مثلث «شعر»، «شاعر» و «مخاطب» به گونه‌ای آشکار و پنهان به یکدیگر می‌رسند و پیام اساسی شاعر به جست و جویی با نگرش فرهنگی و ریشه‌های خاصی حکایت می‌کند و نکته‌ای دیگر، فاطیما سیاحتی جایگاهش شعری است که در فضای امروز و در این مجموعه از زمان و نگرش‌ها دست‌مایه‌ی ماندگاری را به میدان می‌کشد.