گفتگو با بیوک ملایی، روزنامهنگار و مترجم
فاطیما سیاحتی
سکوت تنها زبان مشترک دنیاست که نیازی به ترجمه ندارد اما کلمات (نوشتاری و گفتاری) برای ایجاد ارتباط میان مردم دنیا نیازمند ترجمهاند.
ترجمه به معنای انتقال معنا و مفهوم یک متن از زبانی به زبانی دیگر است. در واقع ترجمه، پیامی است که مترجم بایدآن را امانتدارانه و بدون کم و کاست ارائه دهد. به عبارتی ترجمه،وظیفهی درک وتفسیر موضوعات، معانی و مفاهیم پدید آمده در یک زبان (زبان مبدأ) و سپس معادلیابی، بازسازی و انتقال آنها در زبانی دیگر (زبان مقصد) را بر عهده میگیرد.
عوامل بسیا ری در تبلور معنایی یک متن دخالت دارند.گاه معنای مد نظر متکلم و مخاطب باهم تفاوتهایی دارند، یعنی آنچه که مورد نظر متکلم است با آنچه که مخاطب میفهمد، متفاوت است و عیار معانی و مفاهیم از فردی به فردی دیگر نواساناتی دارد و البته این مسئلهای طبیعی است. به هر حال عوامل بسیاری در داد و ستدهای زبانی حاکماند که کار یک مترجم را دشوار میکند و او برای فائق آمدن بر این مشکلات باید به دنیای زبان مبدا و مقصد تسلط کاملی داشته باشد.
پیشینهی ترجمه در ایران به عهد باستان میرسد ولی از دوران قاجار به این سو، صنعت ترجمه رونق روزافزونی یافته و روز به روز بر حجم آثار ترجمهای انباشته شده است. در زمان قاجار اعزام دانشجو و…به اروپا باعث شد تا دروازههای تمدن بینالمللی و تماس فرهنگی و زبانی در بین ایرانیان در اروپا آغاز شود. صنعت چاپ در این دوره، راه خود را به ایران باز کرده و چاپ و انتشار کتاب، متن جامعه را دستخوش تغییر و تحول نمود و بعد از آن هم تاسیس مدرسهی دارالفنون نقش بسیار مهمی در عرصهی ترجمه ایفا کرد.
ترجمه، فکرو فرهنگها را باهم آشنا کرده و در مواردی آنها را در هم میآمیزد.
بدیهی است که ترجمه انواع مختلفی داردو سختترین نوع آن ترجمهی آثار ادبی مانند داستان، شعر، نمایشنامه، متون فلسفی و غیرهاست، زیرا مترجم باید محتوای کلمات، لحن و احساسات منتقل شده توسط کلمات را بیان کند. به بیان دیگر، مترجم باید آشنایی کاملی از فرهنگ هر دو زبان داشته باشد تا بتواند هر گونه طنز، طعنه، احساسات و…را به صورت دقیق ترجمه کند.
بههرحال رمان«تنهاییدرازدحام»نوشتهیواقف سلطانلی نویسندهی آذربایجانی توسط بیوک ملایی،مترجم و روزنامهنگار پیشکسوت زنجان به زبان فارسی ترجمه شده است که در نوع خود جذاب و خواندنی است.
شهریور ماه امسال که چند روزی در بیمارستان بستری بودم فرصتی پیش آمد تا کتاب «تنهایی در ازدحام» را بخوانم و کلمات کتاب پابهپای قطرههای سرم که در رگانم میچکید، بر ذهنم مینشست. در فضای غمبار بیمارستان، درد تنهاییِ محسوس در کتاب بر من مستولی شده و تلخی اتمسفر کلی آن را به تجربه حس کردم، به همین دلیل فضای داستان کمی بیشتر از آنچه که هست برایم سیاه شد. خزیدن در میان صف و سطور این کتابِ داستان، بهانهای شد تا گفتگویی با مترجم آن داشته باشم.
بیوک ملایی، نخستین مترجم این کتاب است و این کتاب نیز تنها اثر ترجمهای او تا به امروز. ملایی، معلم است و این اصلیترین شناسهی عمومی اوست. او دبیر عربی است و نزدیک به سی سال است به تدریس عربی در دبیرستانهای شهر مشغول است. ملایی زمانی رئیس دبیرستان شریعتی زنجان بود و علاقهی خاصی نیز به این دبیرستان و نام آن دارد. او در شورای اول شهر زنجان رئیس این نهاد مدنی نوپا شد ولی بیشترین نیروی خود را تا به امروز صرف امور فرهنگی نمودهاست.او درکنار احمد حکیمیپور و دیگر همفکران خود در انتشار هفتهنامهی امید زنجان نقش موثری داشت. این هفتهنامه که از اوایل دههی هفتاد تا اواخر آن منتشر میشدیکی از جدیترین نشریات منطقهای محسوب میشد و کارکرد مهمی نیز در عرصهی فرهنگی سیاسی استان ایفا نمود. ملایی در دورهای سردبیراین هفتهنامه بود و بعد از تعطیلی آن به هفتهنامهی نوظهور آن سالها (82)موج بیداری پیوست ودرراهاندازی آن مشارکت نمود. او اهل شعر و ادبیات است و بیشتر از سر سوزن ذوقی دارد و از این روست که شعرهای زیادی به زبانهای ترکی فارسی و عربی درحافظهاش دارد، گفتگوی ما را با این معلم آگاه، روزنامهنگار پیشکسوت و مترجم خوشذوق، پی بگیرید:
جناب دکتر،به عنوان سئوال اول، آیا واقف سلطانلی، نویسندهی کتاب را از قبل میشناختید، لطفاً از نحوهی آشناییتان بگویید و اینکه چگونه شد کتاب ایشان را برای ترجمه برگزیدید؟
با سلام و سپاس به خاطر وقتی که برای خواندن ترجمه بنده و نیز برای این مصاحبه گذاشتهاید.
از نویسندهای خوانده بودم که برای ایجاد روحیه و نشاط در زندگی سعی کنید، از تکرار بگریزید و تا میتوانید، محیط و سبک زندگی خود را تغییر دهید. بنده هم پس از سالها تدریس، در سال 1388 تصمیم گرفتم بازنشسته پیش از موعد شوم. با 25 سال سابقهی کار، بازنشسته شدم و با هدف فرار از بطالت و تکرار، وارد فاز جدیدی در زندگی شدم. سال 1389به جمهوری آذربایجان رفتم. وارد دانشگاه دولتی باکو شدم و در رشتهی ادبیات معاصر آذربایجانی (تورکجه: چاغداش آذربایجان ادبیاتی) به عنوان دانشجوی دکتری پذیرفته شدم. پس از چندی، دنبال استادی بودم که در این حوزه سرآمد باشد تا از او خواهش کنم به عنوان استاد راهنما مرا در نوشتن پایان نامه کمک کند. لذا در پروسهی جستجوی استاد راهنما، به پروفسور واقف سلطانلی رسیدم.
قبلاً ایشان را نمی شناختم. پس از برخورد با ایشان، بر حسب کنجکاوی به دنبال بررسی سوابق و آشنایی با آثار علمی ایشان بودم که از طریق همکارانشان، از طریق فضای مجازی و نیز از طریق ارتباط رودررو با رمانهای این نویسنده آشنا شدم.
در بین نویسندگان معاصر، واقف سلطانلی یکی از نویسندگان پرکار آذربایجان است. از رمانهای مشهور او میتوان به: اؤلوم یوخوسو (رؤیای مرگ)، نجات ساحیلی (ساحل نجات)، صحرا ساواشی (جنگ صحرا)، هئچلیک وادیسی (وادی نیستی)، اینسان دنیزی (دریای جمعیت) و… اشاره کرد.
من نام این اثر یعنی اینسان دنیزی را با عنایت به محتوایش و نیز به خاطر نارسا بودن ترجمهی عنوان به فارسی، به «تنهایی در ازدحام» تغییر دادم. واقف سلطانلی خودش مترجم چندین رمان از زبانهای روسی، انگلیسی و ترکی استانبولی به ترکی آذربایجانی است؛ مانند «برگریزان» و «آسیاب». ضمناً نامبرده نویسندهی چندین کتاب نیز در حوزهی نقد ادبی و تاریخ ادبیات آذربایجان است.
کتاب «اینسان دنیزی» یکی از آثار برجستهی این نویسنده است. و من پس از آشنایی اولیه با این استاد، شروع به مطالعه آثار او کردم. و تاثیر عمیقی که از محتوای این کتاب گرفتم، مصمم به ترجمهی آن به فارسی شدم. ضمناً از این نویسنده، دو کتاب نیز به نام «صحرا ساواشی» توسط میلاد تیموری در تبریز، و کتاب «هئچلیک وادیسی» توسط بهنام اسدی مقدم در تهران، ترجمه و منتشر شده است.
آقای ملایی ترجمهی این کتاب چه مصائبی داشت و چهقدر زمان برد؟
من برای ترجمهی این کتاب حدود 6 ماه وقت گذاشتم. ولی بازخوانی، ویراستاری و آماده سازی اثر برای چاپ، بیش از یک سال زمان برد. مصائب ترجمه زیاد است. به ویژه زمانی که دو اثر مبدأ و مقصد از دو خانوادهی زبانی متفاوت باشند. مثل ترجمه از عربی به فارسی، ترکی به فارسی یا بالعکس. میدانیم که عربی زبانی اشتقاقی است، تر کی نیز زبانی التصاقی ولی فارسی یک زبان ترکیبی. ساختار نحوی این سه زبان و ترتیب استقرار ارکان و اجزای جمله در واحد جمله، از زبانی به زبانی دیگر بسیار متفاوت است. علاوه بر این در حوزهی مفردات، این زبانها قابل مقایسه باهم نیستند. بنابراین یک مترجم برای برگرداندن اثری از زبانی به زبان دیگر، باید به این نازککاریها دقت کند. این کار زمانی سختتر میشود که شما اثری را از عربی یا ترکی به فارسی ترجمه کنید. آن موقع است که در ترجمه واژههایی چون « شیلتاق، ساواشماق، دالاشماق، دیرماشماق، سئودیگیمیز، فرق بین دینمک، دینلهمک و دینشهمک و صدها واژهی دیگر درمانده میشوید و برای رساندن مفهوم، مجبورید عبارتپردازی کنید. و همین قضیه باعث میشود که اثر 127 صفحهای «اینسان دنیزی» در ترکی آذربایجانی، پس از ترجمه به فارسی به کتابی حدود 340 صفحهای به نام «تنهایی در ازدحام» تبدیل شود.
آقای ملایی، میگویند: «ترجمه مثل زن است؛ یا زیبا و خیانتکار است یا زشت و وفادار! این تعبیر قابل تامل و این جملهی شگفتانگیز و نه چندان درست را ابتدا ژرژ مونن، زبانشناسفرانسوی،درکتاب«روحِ زبانها»گفته است. مونن میگوید:ترجمههای خوب،مرا یاد زنی میاندازندکهخیلی دوستش داشتم؛ هم زیبا بود و هم بیوفا.» در واقع معتقد است که مترجمِ ادبی خوب، باید به متن خیانت کند و آن را با بسترهای فرهنگی و زبانی زبانِ مقصد تطبیق و تغییر دهد و نهایتاً این خیانت به متن، باعث میشود که ترجمهی خوبی از آب دربیاید. مترجمهایی که برای نمونه معرفی شدند از همین دسته مترجمهای خوب و خیانتکارند. حال سئوال من این است شما در ترجمهی این کتاب که احتمالاً نخستین اثر شماست چهقدر به متن اصلی وفادار بودهاید؟
مفاهیم یک ماهیت ثابت دارند، همچون مواد مورد استفاده در یک آشپزی برای پختن غذای دلچسب.
حال اگر لذت غذا را منوط به طرز پخت، نوع مواد غذایی مورد استفاده در آشپزی، نوع ادویهجات استفاده شده برای افزایش إسانس مطلوب غذا در نظر بگیریم، در اینجا دو مقوله حفظ اندازه و ترکیب مواد اصلی و ادویه، بسیار مهم است. و حد یقف این رعایت، شور نبودن و بینمک نبودن غذاست.
به بیان دیگر، اگر معنای مندرج در متن مبدأ را یک مایع در نظر بگیریم، این مایع واجد یک ماهیت و فاقد یک شکل خاصّ است. حال شما با ریختن این مایع در ظروف مختلف به آن شکلهای مختلف میدهید. و این اشکال مختلف همان ساختار نحوی و صرفی دو زبان مورد ترجمه است. لذا در گزینش واژهها و ساختار جمله بندی باید مانع کاهش و افزایش مفاهیم باشیم. اگر شما ظرف مقصدتان طوری انتخاب شود که حجم و ماهیت مایع، گرفتار افزایش یا کاهش حجم شود و یا ظرف مبدأ سبب انحلال و ترکیب جدید در مایع اولی شود، شما با یک پدیدهی جدید مواجه هستید. و این وضعیت فاقد منطق ترجمهی درست میباشد. به بیانی دیگر شما برای پختن یک غذای مشخص و مورد نظر، باید آنقدر از اسانس و ادویهجات استفاده کنید که لذت و تاثیر غذاییِ طعامِ مورد نظر، تحتالشعاع این زوائد نباشد، زیرا در این حالت شما با شوری یا بی نمکی و احتمالا تغییر ماهیت غذای مورد نظر مواجه خواهید شد.
میدانیم که آرایههای ادبی ابزار زیباسازی زبانند، ولی استفادهی بیش از حد از این آرایهها، باعث تغییر زیاد و چه بسا تبدیل ماهیت نوشته میشود. لذا به نظر بنده، نویسنده برای زیباسازی ترجمه، محدود به حدودی است: اول، رعایت قالبهای زبانی و معادلسازی نحوی و صرفی هر قالبی برای یک پیام معین. دوم، استفادهی منطقی و به اندازه از آرایههای لفظی و معنوی، به حدّی که سبب افراط در آرایه و انحراف از لبّ پیام مبدأ نشود. لذا من با جملهی آقای «ژرژ مونن» به شرطی موافقم که ترجمه را در دو قطب متنافر «خیانت» – به معنی ایجاد انحراف از پیام متن مبدأ و «وفاداری» – به معنی تصلّب در واژهها و افتادن در چنبرهی ترجمهی تحت اللفظی» و عدم عنایت به ظرافتها و زیبایی زبانی، زندانی نکنیم.
باید به این نکته توجه کنیم که ترجمه شکلهای مختلف دارد: اول: ترجمهی تحتاللفظی که به دلیل نارسا بودن، مقبولیت کمتری دارد. در این نوع ترجمه، توجه و دلبستگی مترجم بیشتر به لفظ اثر است تا پیام متن اولیه. دوم: ترجمهی روان که در متون ادبی، دینی و علمی کاربرد بیشتری دارد. در این نوع از کار، مترجم علاوه بر الفاظ، بیشتر به معنا و مفهوم عبارت میپردازد.
سوم: ترجمه آزاد، مترجم در این نوع ترجمه، به شکل سیال و آزاد عمل کرده و اثر اولیه را با یک انشای جدید و با پس و پیش کردن جملات و بخشهای مختلف اثر، بازآفرینی میکند. چهارم: ترجمهی شعر، این نوع ترجمه بسیار سخت و تقریبا غیر ممکن است به ویژه زمانی که ترجمهی، شعر به شعر و خصوصاً در یک بحر و وزن باشد.پنجم: ترجمه نثر به شعر، این نوع ترجمه، یک ابتکار و هنرنمایی است و کاری است کارستان که تنها افراد متبحر در شعر و مسلط به دو زبان میتوانند از عهدهی چنین امری برآیند.ششم: ترجمهی شفاهی، این نوع ترجمه سخت، نیازمند تسلط به دو زبان و حضور ذهن قوی برای ترجمهی همزمانی است.هفتم: ترجمه از ترجمه، این نوع ترجمه معمولاً حاوی بیشترین انحراف از پیام متن اولیه است. میتوان گفت که از بین انواع ذکر شده، بهترین ترجمه آن است که اولاً از متن اولیهی زبان اصلی اثر ترجمه شود، ثانیاً: بهتر است ترجمه از نوع دقیق و روان و متعهد به پیام اصلی خالق اثر باشد. در این نوع ترجمه، مترجم ضمن وفاداری به متن، با رعایت آرایههای لفظی و معنوی، بار ادبی متن اصلی را در زبان مقصد به حدّی رعایت میکند که برای خواننده و شنونده، دلچسب و روح افزا باشد.
به نظر بنده ترجمه یعنی حفظ پیام متن مبدأ با پرداخت هر چه زیباتر با واژهای زبان مقصد به وجهی که خوانندهی بیخبر از متن اصلی، ترجمه را نه یک ترجمه، بلکه یک متن اصیل بداند.
در ترجمه،فضای دیجیتالی صفروصدیاخیانت ووفاداری به الفاظ،موضوعیت ندارد.مترجم صدالبته بایدبه متن و ماهیت پیام نویسنده وفادار بماند و این همان «وفاداری»است.و من دراین اثر سعی کرده ام،هم وفادار باشم هم وسوسهی عدم خیانت مرا به وادی تحریف نکشاند.
آقای ملایی در دنیای ترجمه، جایگاه فرهنگ بسیار مهم و کلیدی است. و از آنجایی که زبان نیروی محور فرهنگ است و مترجم باید آن فرهنگ و زبان را درک کرده و راههایی برای بازنویسی معنای متن، انتفال فرهنگ و اندیشه از زبان مبدا را بیابد. حال سئوال من این است شما به عنوان یک ترک زبان ایرانی که کتابی از زبان ترکی آذربایجانی ترجمه کردهاید این نزدیکی زبان و فرهنگ چهقدر شما را در انجام این کار یاری نموده است؟
ارسطو میگوید: زبان یک صدای معنادار است. ولی زبان شناسی مدرن با وارونهسازی این گزاره بر این باور است که: زبان یک معنای صدا دار است. نه صدای معنادار. حال با عنایت به این جمله گویا میتوان گفت: زبان تنها یک صدا و یا یک صوت نیست، بلکه رمز، نماد وسمبلی است از یک گنجینهی اسرار و انبان ذخائر معنوی و آفریده های فیزیکی و معنوی یک ملت. و نیز باید بدانیم که تاریخ در آغوش جغرافیا زاده شده و شکل میگیرد و فرهنگ نیز محصول فعل و انفعالات فکری و عملی انسان با خود، خالق خود، خلقت و دیگر خلقها در بستر تاریخ و در طول زمانهاست. لذا تفاوت جغرافیا منجر به تفاوت در حوادث تاریخی می شود و تنوع رویدادهای تاریخی به تنوع در فرهنگها می انجامد. و زبان نیز که جزئی از مجموعه عناصر فرهنگی یک ملت و رسانای بینالإثنینی است، به عنوان رمز و راز یک فرهنگ ویژگی خاصّ و پیچیدهی خود را دارد؛ این زبان از سویی آنقدر رسا و کارا است که به راحتی میتواند سنتهای ملتی را از نسلی به نسلی دیگر منتقل کرده و پروسهی جامعهپذیری را عملی سازد. از طرف دیگر میتواند نقش خود را در حوزهی نقد سنتها به زیبایی ایفا کند و در صورت لزوم در جهت نفی فرهنگ گذشتگان، بازگیر فعالی باشد. یعنی نقل، نقد و نفی سنتها و فرایند پیچیدهی حفظ و تعالی فرهنگ بر بال پرندهی زبان میسور و ممکن است.
لذا زبان و فرهنگ یک رابطهی دیالکتیک و متقابل دارند و بدون درک زبان نمیتوان با ظرافت فرهنگ و بدون فهم باریک اندیشیهای فرهنگی یک ملت،حق زبان را به شایستگی به جا آورد.
آشنایی با دنیای فرهنگی یک ملت و به تبع آن شناخت دنیای زبانی، یک امر نسبی و سیال است. لذا نمیتوان برای آن یک شاخص کیفی قرار داد. بنده نیز چون تا حدودی با دو زبان ترکی و فارسی و عقبهی فرهنگی این دو زبان آشنا هستم به ترجمهی این کتاب از ترکی به فارسی جسارت کردم.
این کتاب را اولین بار شما ترجمه کردهاید یا ترجمهای قبل از ترجمهی شما وجود دارد و آیا بعد از ترجمهی شما مترجم دیگری دست به ترجمهی این کتاب زده است؟
بنده پیش از ترجمه و پس از ترجمهی خودم از این اثر، ترجمهای از ترکی به فارسی از سوی هیچ مترجمی ندیدهام. البته این کتاب دوبار از سوی بنده ترجمه و منتشر شده، یک بار به صورت محدود در تهران و بار دوم در زنجان از سوی انتشارات نیکان کتاب. البته این کتاب تا حال از سوی مترجمان مختلف به زبانهای دیگری چون انگلیسی، روسی، تاجیکی و عربی ترجمه اشده است.
به نظر میرسدنویسندهی کتاب به خصوص در این کتابِ داستان (تنهایی در ازدحام)نگاه فلسفی و هستی شناسانهای دارد، با توجه به شناخت کاملی که شما از این نویسنده دارید چنین استنباطی را از فضای فکری ایشان میپذیرید؟
بله، برداشت شما درست است. نویسندهی این اثر فردی است شدیداً اخلاق مدار، با روحیهی مردمگرایی، ضد استبداد و از طرفی جدا از ویژگیهای اخلاقی و شخصیتی، متأثر از افکار نویسندهی بزرگ آذربایجانی، آقای «حسین جاوید». آقای واقف سلطانلی، همچون ابوالعلا مَعَرّی فیلسوف نابینای عرب، عمر خیام، حسین جاوید نویسنده و مهستی گنجوی شاعر آذربایجانی، شدیداً تحت تاثیر مرگ اندیشی است. شما ردّ پای چنین اندیشهای را در کتاب « هئچلیک وادیسی»، در حکایت «کول قفسی»، «لالحلقه»، «ترسآخئن»- که هرسه توسط بنده ترجمه و در مجله بایرام چاپ شده- ونیز درهمین اثر می بینید.
آقای ملایی، شخصیت اصلی داستان با اینکه خود را آدم خوشبختی نمیداند و با اینکه درگیر مشکلات بسیاری است و خود را نیز مختار در این مسیر نمیبیند، اما وقتی پای مرگ به میان میآید از آن میهراسد و از تیرباران شدن و مرگ میگریزد و سپس زندگیای که برای خود میسازد هزاران بار بدتر از مرگ است چرا؟
تضاد یکی از اصول چهارگانه هرقلیطوس فیلسوف یونانی است. اصول چهارگانه او عبارت بودند از: 1. اصل حرکت: او معتقد بود، همه چیز در حال تحول و تغییر است جز اصل تحول و تغییر2. اصل تضاد: بنای آفرینش بر اساس تضاد است.
3. اصل تأثیر متقابل: همه اجزای آفرینش بر هم اثر متقابل دارند.4. اصل تبدیل کمیت به کیفیت. مولوی نیز شاید تحت تاثیر چنین اندیشهای می گوید:جنگ ما و صلح ما در نور عین / نیست از ما هست بین اصبعین/جنگ طبعی جنگ فعلی جنگ قول/ در میان جزوها، حربیست هول/ این جهان زین جنگ قایم میبوَد/ در عناصر در نگر تا حل شود / چار عنصر چار استون قویست که بدیشان سقف دنیا مستویست/ هر ستونی اشکننده آن دگر/ استن آب اشکننده آن شرر / پس بنای خلق بر اضداد بود/ لاجرم ما جنگییم از ضر و سود/ هست احوالم خلاف همدگر/ هر یکی با هم مخالف در اثر / چونک هر دم راه خود را میزنم / با دگر کس سازگاری چون کنم/ موج لشکرهای احوالم ببین/ هر یکی با دیگری در جنگ و کین / مینگر در خود چنین جنگ گران/ پس چه مشغولی به جنگ دیگران/ یا مگر زین جنگ حقت وا خرد / در جهانِ صلح یک رنگت برد/ آن جهان جز باقی و آباد نیست / زانک آن ترکیب از اضداد نیست. پس به قول مولوی: اساس خلقت بر تضاد است، تضاد قولها، فعلها، طبعها و تضاد حالات انسانی. مگر نه این است که هر گامی برای بقای حیات، گامی به سوی مرگ است. مگر نه این است که هر دمی، دمیدن بر بادبان سفینه هستی است و در همان حال راندن این سفینه به سویساحل فنا و نیستی. پس انسان از طرفی جان میکَند که زند ه بماند و چون خضر و اسکندر با یافتن آب حیات جاودانه شود و از سویی با برداشتن هر گامی، به مرگ نزدیکتر می شود و مرگ محتوم در کمین او نشسته است!
به قول شاعری که اسمش را فراموش کردهام: عاقلا، تا کی زمرگت غافلی / تا به کی برعیش دنیا مایلی/ عمر اگر چون نوح طولانی کنی / خویش را محبوس و زندانی کنی/ گر خوری چون خضر آب زندگی/ تا قیامت گر کنی پایندگی/ ور به چرخ چهارمین بالا شوی / همدم خورشید گر عیسا شوی/ عاقبت جام اجل خواهی چشید / دست از این دنیای فانی برکشید/ زور رستم، قوت اسفندیار / در دم مردن نمی آید به کار/ گر تو خضریّ و یا اسکندری / موقع مردن ز موری کمتری/ در قهرمان این داستان نیز ما با دوگانه میل به بقا و وحشت مرگ مواجهیم. برای آشکار شدن این امر مجبورم مقداری به ژرف ساخت داستان مورد بحث بپردازم.
اولا: با عنایت به زمان حوادث موجود در رمان، باید متذکر شوم که در این داستان، ما با یک ایهام سه وجهی مواجهیم:
1. اکرم، به عنوان قهرمان داستان، یک شخصیت حقیقی است.
2. اکرم، نمادی از انسان نوعی و به قول فلاسفه، نمادی از یک «انسان بما هو انسان» است.
3. اکرم، نمادی از جمهوری سوسیالیستی آذربایجانِ وابسته به اتحاد جماهیر شوری که اسیر یک نظام توتالیتر، استبدادی و آپارتایدی روسفیل است و در پی فرار از این زندان بزرگ و رسیدن به آزادی و استقلال. لذا از سویی، تبعیت از «گویوش اف» مافوق به عنوان سرکارگر و مدیر، نمادی است از گردن نهادن به تبعیض، زور، استثمار و سلطه. و طرف دیگر آن سرکشی، تقابل، شکست و زندان و دربدری است. و ماهیت زندگی یک آذربایجانی تابع به «بؤیوک وطن» یعنی وطن بزرگ که همان شوروی است، مساوی است با عذاب، رنج، فقر، تبعیض و بیپناهی حتا در برابر قانون.
چون فضای فرهنگی کمونیسم، با منطق ساخت وطنِ جهانی و پروژهی جهان وطنی در بند پروسهی آسیمیلاسیون، الیناسیون، مانقورت سازی، از خود بیگانگی و انحلال هویتهای بومی، منطقهای، قومی و ملی در پای مجسمه کمون ثانویه است و در پی پروسهی روسی کردن زبان و فرهنگ. و صد البته همهی شهروندان شوروی باید در حد توان برای تحقق این آرمان کار کنند و این مهم را نه یک وظیفه اداری بلکه یک آرمان ایدئولوژی بدانند. لذا جز اطاعت از مافوق و رعایت سلسله مراتب و سرسپردگی به متولیان امر واجد حقی نیستند.
2. اکرم به عنوان نمادی از یک انسان، به عنوان گرامیترین آفریدههاست. چرا که طبق ادبیات قرآنی: لقدکَرَّمنا بنی آدم: ما به بنی آدم کرامت و بزرگواری دادیم. ولی نیک میدانیم که در یک نظام استبدادی کمونیستی، حتی با شعار بسیار جذاب عدالت وکمون ثانویه و جامعهی بیطبقه، رسیدن به کرامت ممکن نیست مگر با وجود آزادی وکرامت انسانی. حال آنکه فقر، ستم و خفقان، جهل و بیش از همه تبعیض طبقاتی، مجالی به جوانه زدن شرافت و کرامت انسانی نمی دهد. و دراین داستان نیز فلاکت، افلاس، تحقیر و لگد مال شدن اکرم به عنوان نمادی از یک انسان آذربایجانی در قبال کارفرما و مافوق روس به وضوح خودنمایی میکند.
حال اکرم از سویی باید بماند (حفظ هویت و بقا در قالب وطن بزرگ یعنی شوروی)، چون دارای حیات معنوی، هویت و میل به جاودانگی است و از سویی آن قدر زیر فشار فقر، قانون ظالمانه، تبعیض و آپارتاید قرار گرفته که تبعات آن از هزاران بار مردن نیز بیشتر است.(رنج استحالهی هویتی در وطن بزرگ). رنج فقر (وابستگی مادی و معنوی انسان)، رنج غربت (دوری از وطن یا همان روح الهی یا بهشتی که از آن رانده شده)، رنج بیهویتی و حتا فراموشی نام خود (رنج از خود بیگانگی حاصل از تبعیض و یکسان سازی فرهنگی) و دهها رنج دیگر، برایش جهنمی ساخته است که از بارها اعدام شدن جگرسوزتر است. لذا زبان حال او بیشباهت به این شعر نیست که: ای خالق خلق، بندگی ما را کشت/ از بهردونان دوندگی ما را کشت/ گه منت روزگار، گه منت خلق/ ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت. لذا او گرفتار یک تضاد است، در جمع یک جامعه ای با 36 ملیت است (ازدحام)، ولی همه باید، فدای تبلیغ یک زبان، مرام، مسلک و ایدئولوژی باشند و تابع منویات یک فرد (صدر هیأت رئیسه حزب حاکم) در حالی که در میان این جمع به هیچ گرفته نمیشود، مرام، مسلک، فرهنگ، رفاه، کرامت انسانی و هویت ملی او نادیده انگاشته می شود. (تنهایی) لذا برای ماندن باید به این تضاد و تزاحم، یک آشتی جانسوزی را ایجاد کند. زیرا زندگانی آشتی ضدهاست. چون می خواهد بماند،«حتی اگر او را به عنوان یک قاتل نیز به رسمیت نشناسند.» چون اذ عان به قاتل بودن او نیز یک نوع به رسمیت شناختن وجود اوست. و این وجود همان «آذربایجان» است.
آقای ملایی چهقدر نوع نگاه و تفکرتان به نویسنده نزدیک است؟
شاید ازجهت ویژگیهای شخصیتی ادامه در ستون روبرو(آبگینه)و مرگاندیشی، یک همگرائی نسبی داریم. در هر حال از اولین روز آشنایی سطح رفاقت بین ما روز به روز بیشتر میشود و علاوه بر این رفاقت، در خیلی از مسائل ادبی و آکادمیک همکاری میکنیم.
اگر شما نویسندهی کتاب بودید آیا همین پایان را برای داستان انسانی که تمام عمر رنج کشیده انتخاب میکردید؟
اگر خمیر مایهی رمان را رنج از خود بیگانگی و به قول باکوئیها «اؤزگه لشمه» بگیریم، بله. جواب سئوال بستگی به مفهومی دارد که پشت واژه «اگر» نهفته است. برای بیان بسیار ژرف و دقیق رنج آسیمیلاسیون، به نظرم این نوع پایان، بهترین است.
جناب دکتر ممنونم از بابت توضیحات خوبتان در مورد این کتاب اگر موافق باشید وارد فضای استان و کار رسانهای شویه و از آنجایی که شما سالها کار رسانهایکردهاید وسردبیرهفتهنامهی امید زنجان، یکی از مهمترین و پرمخاطبترین هفتهنامهی تاریخ مطبوعات زنجان و نیز در دورهای نیز سردبیری موج بیداری را عهدهدار بودهاید جا دارد سئوالی در رابطه با رسانه از شما بپرسم، با توجه به اینکه بیش از ۹۰ سال است در زنجان نشریه منتشر میشود، ارزیابی شما از کارکرد مطبوعات و رسانههای استان در این یک قرن فعالیت چیست، رسانههای استان چه نقش و کارکردی در حوزهی اطلاعرسانی و تنقیح افکار عمومی داشتهاند، آیا توانستهاند به وظیفهی خود عمل کنند یا در جزیرهی سرگردانی دور خود چرخیدهاند؟
اولاً، ما در فضایی زندگی میکنیم، که سوگمندانه مصداق بارز این شعر است:کرم داران عالم را دِرَم نیست/ دِرَم داران عالَم را کَرَم نیست.به بیانیمیتوان گفت:آنهایی که دستشان درجیبِ پُر است،پُز داشتههای خود را میدهند ودر وادی درهم ودینار تنفس میکنند و دغدغهی فرهنگی در لیست اولویتهای صدم آنها هم نیست. و کسانی که دل در گروی فکر و فرهنگ دارند، نهشان در گروه ده است و خواب پنبه – دانه می بینند. بنابراین اغلب آنانی که مغزشان پُر است، جیبشان خالی است و بیشتر کسانی که جیبشان پُر است، مغزشان خالی. و در حد واسط این دو طیف، چه کم شمارند کسانی که دارای مغزی آکنده از فکر و اندیشه و جیبی سرشاراز درهم، دینار و دلارند. اگرزمانی فردی مثل حافظ که به غزلی کیسه ای دینار میستاند و میگفت: «طفیل هستی عشقند آدمی و پری»، امروز باید گفت: آدمها شدیداً طفیل هستی پولند، پری نیز صد البته. مگر اینکه پری امروزی را با پری دیروزی دو موجود مستقل فرض کنیم.این یک واقعیت تلخی است که باید بگویم: امروز فقر مالی اصحاب قلم را از قاف آگاهی دادن به حضیض آگهی گرفتن کشانده است. قلم مقدس است نباید جز برای مردم بنویسد. قلمی را که با نوک آن میتوان پرده هر تباهی و سیاهی را درید، نباید برای مدح و وصف هر ناکس و ناکثی به چرخش درآورد. ثانیاً: با وقوع انقلاب سایبری و سیطرهی همه جانبه فضای مجازی، ظهور هوش مصنوعی و به گوش رسیدن صدای پای «دنیای متاورس»، به قول سهراب سپهری: چشمها باید را شست و جور دیگر باید دید. و یا به قول اقبال لاهوری: مانند صبا خیز و وزیدن دگر آموز / دامان گل و لاله کشیدن دگر آموز/ اندر دلک غنچه خزیدن دگر آموز/ دم چیست؟ پیام است، شنیدی، نشنیدی / در خاک تو یک جلوه عام است ندیدی/ گفتن دگر آموز شنیدن دگر آموز/ نالیدی و تقدیر همان است که بود است/ آن حلقهی زنجیر همان است که بود است/ نومید مشو ناله کشیدن دگر آموز.
کسانی که می خواهند برای سئوالات امروزی، پاسخهای دیروزی دهند، کارشان آب در هاون کوفتن است. روزنامه نگار، خبرنگار و کسی که فعال عرصهی مطبوعات است باید به مقتضیات زمان توجه کافی داشته باشد. امروزه، عصر سرعت، دوران اخبار آنلاین، زمان هژمونی ماهواره و شبکههای جهانی است. در زمانی که تلویزیون ملی با آن بودجهی هنگفت و لشگری از نیروی انسانی، قافیهی جذب مخاطب را به رقبای جهانی واگذار کرده است، خبرنگار بومی و حتی ملی، نمیتواند با متدهای عصر «تیرکمان شاهی» به جذب مخاطب بیاندیشد. به قول اقبال: باید گفتن دگر آموخت و شنیدن و نوشتن دیگری پیشه کرد.
امروزه، سرعت، دقت، مهارت، گرافیک، تحلیل و بیان حقیقت در جذب مخاطب، حرف اول را می زند. در دهکدهی جهانی، ویترینها و داشتههایشان در برابر دیدگان عموم است. تنها کالاهایی از جنس، دین، فرهنگ، خبر، روزنامه نگاری، هنر، ادبیات و… دلربایی میکنند که دارای جاذبهی بصری و کارآیی عملی بوده و در این جهان یرهیاهو، آرامش بخش هستند. با عنایت به این نکات، من وضعیت جراید این دیار را متناسب با نیازهای مکان و زمان فعلی نمی بینم. و سوگمندانه باید گفت: پار بودم جوجه و امسال گشتم تخم مرغ / سال دیگر گر بمانم می روم در … مرغ!!
با چنین درکی چارهی کار چیست؟
امروزه «ابر وباد و مه و خورشید و فلک درکارند» تا انسانها را رام کنند. آن هم برای رسیدن به سه هدف بزرگ» استعمار، استثمار و استحمار. و برای رسیدن به این سه هدف نامیمون، سه چیز لازم است: 1. تیغ، 2. طلا 3. تسبیح. امروزه برای رهایی از بردگی فکری، مالی وسیاسی بایدتودهها را، قوی، بینیاز و آگاه کرد. و این مهم میسر نمی شود جز با تلاش انسانهایی که دل درگرو رهایی انسان دارند و پشتوانهی آنها دلی پر از مهر انسان و مغزی پر از گزارههای رهگشاست البته با جیبی منفصل از کارتلهای اقتصادی. و رسیدن به این جایگاه در خاورمیانه بازی با دُم شیر است و کُشتی باعزرائیل و قمار با لیلاج. رشد و توسعه رسانه، مرهونِ فضای آزاد سیاسی است، اقتصاد قوی مطبوعاتی و نیروهای آوانگارد و متبحر آشنا به فنون روزنامهنگاری و صد البته آگاه به اقتضائات زمان. متاسفانه، امروزه رسانههای ما نه درسطح ملی و نه درسطح جهان نه حرفی برای گفتن دارندو نه راهی برای نمودن. وقتی در کشوری نرخ مطالعه به طرز دهشتناکی پایین و تیراژ جرائد به نسبت جمعیت در حدّ عدم باشد، زبانحال ما بی شباهت به این گفتار سید عظیم شیروانی، شاعر آذربایجانی نیست که می گوید: مَثَل وار سؤیله یرلر اؤلموشم بیر آغلئیان یوخدور.حال جرائد ما نیز فاقد یک متولی است که برایش مجلس ترحیمی بگزارد.
ممنونم گفتگوی متوسطی بود. مصاحبه شونده پراکنده گویی دارد ولی با این حال خوب بود. موفق باشید.