در چشم نابینایان آفتاب می‌کارم

در چشم نابینایان آفتاب می‌کارم

گفت‌وگو با شهرزاد اصولی، نقاش

حسین نجاری

نقاشی نه تنها یک هنر، بلکه عرصه‌ای برای بیان دنیای درون و انتقال پیام فارغ از حدودِ علائم خط و کتابت است. این هنرِ بی‌کلام، فراسوی مرزهای زبان و فرهنگ، ایده و احساس و افکار خود را مطرح و نقش هنری و انسانی خویش را ایفا می‌کند. تصاویری که به صورت واقع‌گرایانه یا انتزاعی با تکیه بر رنگ، خطوط و بافت‌ها، ترانه‌ی خود را خوانده و خلاقیت خود را به رخ بیننده می‌کشد و دل از صاحبدلان روزگار می‌ستاند.
نقاشی که یکی از جذاب‌ترین صحنه‌های اجتماع و آمیزش رنگ‌هاست، روزی روزگاری، ابزاری برای ثبت وقایع در دل تاریخ بوده و حتی به عنوان ابزار انتقال دانش و فرهنگ از نسلی به نسل دیگر نیز عمل نموده است. امروز نیز نقاشی همچنان به عنوان یکی از زیباترین شکل‌های هنر باقی مانده و هنرمندان با کمک تکنیک‌ها و سبک‌های مختلف، به خلق آثاری می‌پردازند که هم به گسـترش زیبایی بصری اهتمام می‌ورزند و هم مفاهیـم عمیق انسـانی را می‌آفرینند.
بدیهی است که هنر نقاشی می‌تواند نگاهی تازه برای درک دنیای پیرامون‌ ارائه دهد تا بینندگان از زاویه‌ای جدید به جهان پیرامون خود بنگرند. و هر صورتگری، مفهـوم خودش را به نقاشی می‌بخشـد و آن را در خدمت نگاه و جـهان خاص خویش در می‌آورد.
یکی از نقاشان معاصر ما «شهرزاد اصولی» است که به تک درخت‌هایش در صحنه‌ی صورتگری شهره است.
شهرزاد بعد از اتمام دوره‌ی دبیرستان در هنرستان هنرهای زیبای تهران، موفق به کسب رتبه‌ی نخست کنکور سراسری سال ۱۳۵۳ در رشته‌ی هنر شد و بعد
از چهار سال تحصیل در دانشکده‌ی هنرهای تزئینی، در شهریور ۵۷ با مدرک لیسانس از آن فارغ‌التحصیل شد. شهرزاد در نزد اساتید بزرگی از جمله محمود فرشـچیان و… آموزش دیـده و بالیـده اسـت.
او یکی از اعضای گروه نقاشی «دنا» است که به صورت گروهی، نمایشگاه‌هایی در داخل و خارج از کشور برگزار کرده و آثار هنری خود را عرضه نموده‌اند.
شهرزاد،خواهر فرح اصولی‌ونبیره‌ی دختریِ بزرگ‌واقف زنجان، حاج میربهاالدین زنجانی است. او همچنین نبیره‌ی آیت‌اله اصولی است که از علمای سرشناس دوران جان خود در زنجان بود و در روزگار قحطیِ اواخر قرن گذشته، املاک خود را برای حفظ جان صدها گرسنه‌ی مفلوک، فروخت و حیات صدها زن و مرد وپیر و جوان را از ورطه‌ی مرگ حتمی بیرون کشید.
شهرزاد که امروز شهروندی ایرانی-کانادایی است بیش از ۲۰ سال است «آموزشگاه امید» را با حمایت پروفسور یوسف ثبوتی و خانواده‌‌های ترکمان و مقدم، تاسیس کرده و در آن، جمعی از نابینایان و افراد دارای معلولیت را آموزش می‌دهد. او شیفته‌ی این جامعه‌ی نیازمندِ حمایت است و خود را عاشقانه وقف آن نموده است. شهرزاد، رنگ را به ذهن‌هایی که هیچ تجربه‌ای از رنگ ندارند می‌بخشد و جهانِ دیده‌ی آن‌ها را شکوفه‌باران می‌کند.
اصولی به همراه دوتن از هم‌کلاسی دوران دانشجویی خود در همان روزگار جوانی برای گشت و گذار، راهی اروپا می‌شوند و به مدت دو ماه اروپا را می‌گردند. او می‌گوید سفر من یک سفر توریستی نبود بلکه در پی شناخت اروپا بودم و می‌خواستم لایه‌های پنهان آن را بکاوم، از موزه‌ها و گالری‌ها و مراکز تاریخی تا نگاه فرهنگی و روابط اجتماعی مردم معاصر در زیر تلسکوپ ذهن و جهان من قرار گرفته و به سهمِ فهم خودم از اسرار اروپا سر در می‌آوردم. شهرزاد و دو رفیق گرمابه و گلستان‌اش در این سفر برای تقویت بنیه‌ی مالی خود، تصمیم به خلق اثر (نقاشی) و فروش آن می‌کنند تا خزانه‌ی مالی کوچک خود را از خطرِ تهی‌دستی نجات دهند، پس بر آن می‌شوند راه «ونیز» در پیش گیرند و نقاشی‌های خود را در آن شهر رویایی به فروش برسانند. بوی وسوسه‌انگیز رستوران‌های ونیز، مشام جوان‌شان را تحریک می‌کند و بر حجم گرسنگی‌ و تمنای میل‌شان می‌افزاید، آن‌ها که خود را پیکاسوی زمانه می‌دانند، به صورت اتفاقی، کسی را در رستورانی پیدا می‌کنند که خود مجموعه‌‌دار است و کلکسیونی از نقاشی‌‌‌های قدیم و جدید را دارد، با اعتماد به نفس بالایی با او وارد مذاکره می‌شوند و او را برای خلق و فروش آثار خود مجاب می‌نمایند، در نتیجه با پولِ نقاشی‌های خود، هم طعم غذای رستوران‌های ونیز را در مشام خود جاودانه می‌کنند، هم به ادامه‌ی سیر و سیاحت خود ‌پا می‌فشارند. سفری که به گفته‌ی شهرزاد، او را ساخت و بعد از آن، با شوق و شناخت بیشتر در رم و پاریس و جاهای دیگرگشت.
شهرزاد برای گسترش آموزش هنری، اخیراً با رئیس زندان زنجان وارد گفت‌وگو می‌شود تا بتواند برای فروکاستن از آسیب‌های اجتماعی، بزه‌کاران مستعدِ هنرِ نقاشی را آموزش دهد و به سهم خود از رنج جامعه‌ی امروز ایران بکاهد و به اصلاحِ روحِ جاری در زندان بپردازد، اگر چه این درخواست (بنا به احتمال) به خاطر دوتابعتی بودن او پذیرفته نمی‌شود ولی مسئولان امر، به تکریم او بر می‌خیزند و با احترام بدرقه‌اش می‌کنند و دغدغه‌های انسانی او را جانانه می‌ستایند. گفت‌وگوی ما را با شهرزاد بخوانید:

خانم اصولی لطفا از رشته‌ی تحصیلی و تخصص حرفه‌ای‌تان برای ما بگویید. اینکه چه شد به سمت نقاشی رفتید، فکر می‌کنید به هدفی که داشتید رسیده‌اید؟
من فارغ التحصیل رشته‌ی نقاشی از هنرستان هنرهای زیبای تهران و فارغ‌التحصیل دانشکده‌ی هنرهای تزئینی (دانشگاه هنر) هستم. در سال1353رتبه‌ی یک کنکور سراسری در رشته‌ی هنر بودم و سه ماه قبل از وقوع انقلاب از دانشگاه فارغ‌التحصیل شدم.
خاله‌ی من «روح انگیز میربها» جزو اولین دانشجویان فارغ التحصیل این دانشگاه بوده‌اند و خواهرم «فرح اصولی» نیز جزو هنرمندان معاصر است. و البته مادرم هم گرایش هنری داشت و نقاشی‌هایی از او به یادگار داریم. در واقع می‌توان گفت هنر و علاقه‌مندی به آن در خانواده‌ی ما موروثی است.
خلق یک اثر هنری در جهان شما چگونه اتفاق می‌افتد وچه مسیری را طی می‌کند؟
من با دیدن، حس کردن اثرم را خلق می‌کنم. یادم است وقتی اولین بار کویر رفتم، دیدم کویر در عین اینکه همه چیز دارد اما هیچ چیز ندارد، به نوعی شکلی از بی‌کرانگی در آن جاری است. پیدا شدن یک تک درخت و یا پرنده مفهوم عظیمی در آن کرانه‌ها پیدا می‌کند، وقتی تک درختی را می‌دیدم، احساس می‌کردم خودم را می‌بینم. این حس از صافی درونی من عبور می‌کند و تبدیل به یک اثر هنری می‌شود. البته وقتی پرتره هم می‌کشم با تمام وجود با آن می‌آمیزم، درست است از پرتره درآمد دارم، مخصوصاً در کانادا و جاهای دیگر چشمه‌ی درآمدی برای من محسوب می‌شود ولی پرتره‌، جغرافیای کوچکی برای روح من است و عرصه‌ی انفجار عشق و علاقه‌ی من به شمار نمی‌رود.
خلاصه باید بگویم هنگام خلق اثر، طبیعت در من جاری می‌شود و بعد از عبور از صافی روح‌ام تبدیل به اثر هنری می‌شود. گاهی اوقات، بعداً که به اثر نگاه می‌کنم با خودم می‌گویم این حس از کجا در من جاری شده، از کجا نشأت گرفته و سرچشمه‌ی آن کجاست؟
در نهایت باید بگویم که من سبک زندگی خاص خودم را دارم، ساعت ۵ صبح با صدای طبیعت شروع به کار می‌کنم و سکوت را به نوای موسیقی در حین کار ترجیح می‌دهم.
آیا به صورت خلق‌الساعه و به صورت از پیش نیاندیشیده هم اثری خلق می‌کنید؟
در کل شخصیت خلق‌الساعه‌ای ندارم. موضوعات آثار من طبیعت و به خصوص تک درخت ها هستند. من با الهام از کویر و طبیعت منطقه‌ی آذربایجان دست به خلق اثر می‌زنم.
عوامل محیطی و رویدادهای اجتماعی تا چه حدی در آفرینش اثر هنری‌تان تاثیرگذار است؟
من با دیدن محیط و الهام گرفتن از آن، کارم را اتود می‌زنم، یا با عکاسی از محیط و تاثیر مستقیم از رویدادهای اجتماعی به خلق اثر مبادرت می‌کنم.
در واقع رویدادهای اجتماعی از صافی روحی من عبور کرده و تاثیرات ملموسی بر اثر هنری من می‌گذارند.
آیا همه‌ی تصورات‌تان را می‌توانید در عرصه‌ی تصویر به منصه‌ی ظهور برسانید؟
آثار خلق شده‌ی من بازتاب مشاهدات من است از موضوعات که البته با دیدگاه و نوع نگرش شخصی من همراه است. در رابطه با تجسد تصورات در عرصه‌ی تصویر هم باید گفت این کار همیشه میسر نمی‌شود، چون تبدیل کامل ذهنیت به عینیت کار دشواری است و وجه بصری دادن به ذهنیت همیشه ممکن نیست.
آیا از نقاشی‌‌های‌تان به موزه‌ها هم راه پیدا کرده‌اند؟
ما با گروه دنا هم در داخل و هم در کشورهای مختلفی نمایشگاه برگزار کرده‌ایم و خیلی از آثار ما به فروش رفته است. به ویژه فروش من روی تک‌درخت‌ها زیاد است مخصوصاً در امریکا و کانادا و کشورهای عربی استقبال خوبی از آن‌ها شده است.یک بار در یکی از نمایشگاه‌هایم مرحوم پدرم هم آمده بود، یکی از مشتریان یکی از تابلوهای تک درخت‌ام را خریداری کرد و پولش را پرداخت نمود، پدرم برگشت به من گفت: شهرزاد جان حالا که نقاشی را فروختی، منصفانه‌تر این است یک درخت دیگر هم در کنار آن تک درخت بکشی تا خریدار، به جای یک درخت، دو درخت در تابلو داشته باشد(خنده).
یک بار هم یک آقای مُسنی جلوی یکی از کارهایم گریه می‌کرد پدرم می‌گفت اگر این درخت را دو تا کنی باعث خوشحالی مشتری می‌شود و البته فکر می‌کنم این نگاه زاییده‌ی بینش شخصی او بود، او عاشق مادرم بود و همه جا باهم می‌رفتند و همیشه باهم و در کنار هم بودند. او در تمام عمرش یک عاشق بود.
ولی در خصوص راه‌یابی نقاشی‌ام به موزه‌ها، باید بگویم که موزه‌ی هنرهای معاصر تهران و موزه‌ی زنان ابوظبی- امارات- میزبان نقاشی‌های من هستند.
مخاطبان شما عموماً چه کسانی هستند؟
مخاطبان آثار من تمام انسان‌ها هستند و مختص طبقه‌ی خاصی نیست به گونه‌ای که هر شخص می‌تواند درونیات خود را مثلاً در این تک درخت‌ها ببیند.
اگر آن را تنها می‌بینند در واقع این تنهایی از درون آن‌ها سرچشمه گرفته و اگر آن را شجاع و ایستاده حس می‌کنند در واقع این بازتاب دهنده‌ی شجاعت درونی مخاطب است.
از نگاه خود به نقاشی و روابط عاطفی و حسی خود نسبت به این هنر رنگارنگ بگویید .
من بر این باورم که هنر خود زندگی است و ریشه در جان و روح آدمی دارد. هنر امید می‌بخشد به روح انسان و او را به زندگی وصل می‌کند. پس چه هنری بالاتر از این که ما زیبایی‌های زندگی را ببینیم.باور کنیم که زیبایی نجات‌بخش است.
هنر در ایران همواره از وظیفه‌ی خود فراتر می‌رود و وارد حوزه‌ی قدرت و سیاست می‌شود شما دلایل آن را در چه چیزی می‌دانید؟
هنرمند نیز به عنوان بخشی از جامعه در تمامی بحران‌های اجتماعی حضور دارد و این در حالی است که این امواج پر تلاطم اجتماع همیشه بر هنر او تاثیر گذار است.وقتی هنر متاثر از جامعه است ‌چگونه می‌تواند نسبت به آن بی‌تفاوت باشد.
چه اندازه در منابع معرفتی تاریخی خودمان، کند و کاوی داشته و چه قدر از این هویت تاریخی، فرهنگی بهره برده‌اید؟
ادبیات کهن و معاصر و به خصوص اشعار مولانا ،خیام و سعدی و حافظ بسیار برای من الهام بخش‌اند. از شاعران معاصر نیز باید از سهراب و نیما یاد کرد. در واقع ادبیات همیشه نوعی تسلای خاطر برای من بوده. شعر راهگشای من است. برای مثال وقتی سعدی می‌گوید: «بنی‌آدم اعضای یکدیگرند» به راحتی نمی‌توان از کنار این شعر گذشت و این بیت الهام‌بخش من بود تا با افراد دارای معلولیت و نیازمندحمایت کار کنم.
به نظر می‌رسد شعر امروز ما از میراث کهن‌ خود به ‌خوبی بهره برده و اکنون با پشتوانه‌ی عظیم فرهنگی بارور شده است. در‌ حالی که‌ نقاشی معاصر ما از نگارگری و نقاشی ایرانی به عنوان ذخایر فرهنگی خود بهره‌ی چندانی نبرده اسـت. شما دلایل آن را در چه چیزی می‌دانید؟
علت اصلی این موضوع را باید در بخش آموزش عالی و تغییر سلیقه‌ی اساتید در نحوه‌ی آموزش تاریخ و هنر به دانشجویان این رشته دانست. در واقع در این دوره به نوعی گرایش و میل زیادی برای آموزش سبک نقاشی و تاریخ هنر غرب وجود دارد که سبب کم‌رنگ شدن پیشینه‌های تاریخی و هنری داخلی است.
خانم اصولی امروزه نقاشی رئالیستی (کلاسیک) و غیرآبستره که در صدد تلاش عقلانی برای بازنمایی واقعیت است به بن‌بست رسیده و دیگر به لحاظ بازنمایی و شکار واقعیت به درد نمی‌خورد، به عبارتی نقاشی رئالیستی ورشکست شده و دستش خالی است، می‌خواهم بدانم در دنیای امروز کدام سبک از نقاشی بیشتر مورد اقبال مدرنیست‌هاست؟
در واقع هنرمند را نباید از ابتدا در قالب یک سبک محدود کرد بلکه هنرمند باید با سلیقه شخصی خود دست به خلق اثر بزند و در نهایت این منتقد است که با تفسیر و تحلیل فنی خود، می‌تواند اثر او را در قالب یک سبک طبقه بندی کند.
دقیقاً، باید گفت تخیل مخاطب مقوم تخیل مولف است و مارسل دوشان بر این باور است که اثر خلاق را هنرمند به تنهایی خلق نمی‌کند بلکه بیننده با رمزگشایی و تعبیر کیفیت‌های اثر آن را با دنیای بیرون پیوند می‌دهد و به این ترتیب سهم خود را به کار خلاقه اضافه می‌کند. اگر از این منظر به آثار شما نگاه کنیم مکاشفه‌ی مخاطب چه قدر در رمزگشایی آثار شما موثر بوده و چه میزان روی خلاقیت شما نقش ایفا نموده و الهام‌بخش بوده است؟

بله، هنرمند بدون، مخاطب ناقص است. هنرمند و مخاطب به نوعی تکمیل کننده یکدیگر هستند و شکوفایی هر چه بیشتر جهان آن‌ها در تعامل با یکدیگر اتفاق می‌افتد. به نوعی با شکل‌گیری دیالوگ و تعمیق درک متقابل است که جهان بسیط می‌شود. هنرمندی بدون مخاطب ناقص است.
احتمالاً می‌پذیرید که معنای محتوا در هر اثری می‌تواند مستقل از آگاهی فردی وجود داشته باشد و این معنا فراتر از آن معنایی است که خالق آن در سر دارد ولی آیا می‌پسندید که مخاطب، معنایی را برگزیند که مورد التفات مولف بوده است؟ یا به طریق اولی مخاطب به همان فهمی برسد که مقصود شما بوده است؟
مخاطب این آزادی را دارد که از منظر خود با اثر ارتباط برقرار کند. به عبارتی هر کسی زاویه‌ی دید و مناظر شخصی خودش را دارد و هر اثری بی‌تهایت تفسیر دارد و همه دوست دارند در کنار درک پیام مورد نظر مولف درک‌های دیگر نیز از اثر بشود و این بر دایره‌ی معنایی و دانایی اثر می‌افزاید.
از آنجایی آموزش نقاشی و مجسمه‌سازی برای نابینایان کار خطیر و البته بسیار دشواری است می‌خواهم بپرسم چگونه شد که به این موضوع اندیشیدید و اهتمام نمودید. لطفا در این بیشتر برای ما بگویید.
این اقدام با پیشنهاد انسان خیری برای آموزش به افرادی دارای معلولیت در موسسه‌ی خیریه‌ی رعد تهران در حدود ۳۰ سال گذشته آغاز شد و در طول زمان شامل خانه سالمندان، افرادی با مشکلات روحی و روانی در آسایشگاه و نابینایان شد.این آموزش در طی سالیان جزئی از شاکله‌ی شخصیتی من شده و دیگر عمل خطیری نیست چرا که عاشقانه این کار را دوست دارم و به آن عشق می‌ورزم.
از خانه‌ی امید برای ما بگویید، کی و با چه هدفی ساخته شد؟
خانه امید با کمک و پشتیبانی آقای پروفسور ثبوتی و کمک‌های خیر محترم حاج آقا نقی ترکمان که با احداث ساختمان موسسه‌ی «خانه امید» در شهر زنجان مارا یاری دادند. همچنین با کمک های دیگر خیرین از جمله حاج آقا مقدم، خیر بزرگ شهر زنجان و آقای مهندس علیرضا مقدم پسر بزرگوار ایشان و همچنین با همکاری دکتر خواجه پور و دکتر خالصی و آقای مهدی‌زاده، در این مسیر به راه خود ادامه می‌دهیم.
هنرهای تجسمی اعم از نقاشی و مجسمه‌سازی از آنجایی رابطه‌ی مستقیم و بی‌واسطه‌ای با قوه‌ی بینایی ما دارد ویک نابینا که هیچ تجربه‌ای از دیدن ندارد با چه زحمتی می‌تواند نقاشی بکشد و درک و تصور واقعی از جهان بیرونی داشته باشد لطفا بیشتر بگویید.
خلق اثر هنری فارغ از بخش بینایی نیاز به نوعی درک حسی دارد که افرادی با محدودیت‌های جسمی می‌توانند ابعاد دیگر وجودی خود را رشد دهند.
نابینایان در دو گروه دسته‌بندی می‌شوند. گروه اولی که به صورت مادرزادی نابینا هستند و یا کسانی که با عیوب انکساری دچار نابینایی گشته اند طبقه بندی می‌شوند، و شیوه‌ی تدریس در آنها متفاوت است. برای مثال گروه اول که شناختی از جهان پیرامون خود ندارند برای درک رنگ‌ها با احساس گرمای آفتاب رنگ‌های گرم و با خنکی آب رنگ‌های سرد را می‌آموزند. این افراد بیشتر شناخت خود را از جهان پیرامون با لمس کردن به دست می آورند و لذا تجسم فضا مثل کوه و دشت برایشان مقدور نیست. ولی خلق اثر برای گروه دوم که تجربه‌ای از دیدن دارند و بعدا از موهبیت آن محروم شده‌اند، نوعی یادآوری و دوباره نگری نسبت به تصاویر ثبت شده در ذهن‌شان است. خلاصه کار کردن با این عزیزان هم سختی‌های خودش را دارد و هم شیرینی‌های مخصوص خود را.