ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

فاطیما سیاحتی

و این منم زنی تنها 

در آستانه‌ی فصلی سرد‌‌‌… 

تجلی و ترجمان انزوا و استیصال شاعر در زمانه‌ای سرد و سیاه  است. فروغ «شاعری دگراندیش و تنهاست که از ریاکاری و دروغگویی مردم به ظاهر مهربان بیزار است. 

«چه مهربان بودی ای یار ای یگانه‌ترین یار 

چه مهربان بودی وقتی دروغ می‌گفتی» به نظر او «نردبام ارتفاع حقیری دارد».او خود را در جامعه‌ی سنتی و در میان مردم کوچک و کوته‌بین و در محفل «عزای آیینه‌ها»و «اجتماع سوگوار»که از قیامت و گناه می‌ترسند تنها می‌بیند. زنی که افکار مردمی را که در انتظار منجی نشسته‌اند را پوچ می‌خواند و خطاب به «انسان پوک پر از اعتماد» می‌گوید: «نجات دهنده در گور خفته است

خاک خاک پذیرنده 

اشارتی ست به آرامش»…

شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» فروغ فرخزاد، حاصل نگرش، اندیشه و صعود شناخت او از دنیایی است که در آن زندگی می‌کند و نگاهش مشرف به جهانی عظیم و درک ناشدنی است.

شعر، با زمستان و به تعبیری با زمان آغاز می‌شود و با زمان نیز ادامه می‌یابد. زمان، ساعت زنگ داری است و چهار بار، نشانه‌‌ی فصل چهارم (زمستان) است و شاعر یک بعد از ظهر غمگین و سرد نخستین روز دی ماه را توصیف می‌کند. زمان تکرار می‌شود و این تکرار زمان بیانگر روزمرگی و چرخه‌ی عبث انتظار و یأس است که تا ابد ادامه می‌یابد و شاعر به آن وجه هستی شناسی می‌بخشد و آگاهی خود را از  راز فصل‌ها بیان می‌کند، راز فصل‌ها که چیزی جز مرگ و زندگی نیست، راز فصل‌ها که همان راز آفرینش انسان است. 

شاعر دارد در این شعر به انسان و به رنج انسانِ تنها و کوچه‌ای که جهان است و در آن باد می‌وزد، می‌نگرد و با یک رویکرد فلسفی از خود می‌پرسد:

«من از کجا می‌آیم؟

من از کجا می‌آیم؟

که اینچنین به بوی شب آغشته‌ام؟»

و تکرار تولدها و مرگ‌ها را می‌بیند که انسان در میانه این دو نقطه به دنبال جفت یابی و جستجوی آن نیمه‌‌ی 

گمشده است.

این شعر یک شعر با مضمون اجتماعی است که فضای یأس آلود و سردی را ترسیم می‌کند و در ورطه‌ی شعار زدگی که آفت شعرهای اجتماعی است،گرفتار نمی‌شود. سرمایی که در جان و جهان شعر می‌وزد سرمای اجتماعی، سرمای عاطفی است که نه فقط شاعر بلکه مخاطب این سرما را درک می‌کند.

«و آنگاه خورشید سرد شد 

و برکت از زمین‌ها رفت»

سرمایی که واقعی و رئال به نظر می‌رسد اما سمبلیک است و نشانگر فضای خموده و کسالت بار « ما مرده‌های هزاران ساله‌ایم/

خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد.»

هر چند در این فضای غمگین و فسرده گاهی بارقه‌های امید جوانه می‌زند:

«آیا دوباره گیسوانم را در باد دوباره شانه خواهم زد؟

آیا دوباره باغچه‌ها را بنفشه خواهم کاشت؟»

شاعر در این شعر تسلیم احساسات سطحی و سانتیمانتالیسم نمی‌شود بلکه عاطفه جمعی را نشانه می‌گیرد و به شکل افراطی دست به آرایه‌پردازی و بازی‌های زبانی نمی‌زند. 

زبان در این شعر استعاری است و کلمات تک‌تک در آن استعاره نیستند، بلکه کل متن استعاره است.

شعر زبان ورزیده و تمیزی دارد، زبانی نه آنچنان روزمره و نه آنچنان ادبی، زبان صیقل خورده‌ی گفتار که نیما آن را پیشنهاد می‌دهد

شعر به شیوه‌ی جریان سیال ذهن روایت می‌شود و مراد شاعر در یک کمپوزیسیون کلی تکوین می‌یابد. و نهایت امر این که این شعر مثل اغلب شعرهای فروغ در مجموعه‌های «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» دارای انسجام ساختاری بوده و به شکل ماهرانه‌ای قوام می‌یابد.