گفتوگو با محمد معینی،روزنامهنگار و وبلاگنویس
حسین نجاری
اشاره:سال1994میلادی وقتی کلبههای روشن وبلاگ ازهزار توی اینترنت سربرآوردند ودراین صحنهی بیمرزظهورکردند، بیشتر به معنای دفترچه یادداشت آنلاین تعریف شدند. در این دفتـرچهی آنـلاین،کاربـران اولیـه از زنـدگی روزمـره و از علایقشان گفتند ولی این تعریف و کارکرد مداومت چندانی نیافت و وبلاگها زمانی به تکامل رسیدند که کاربران از این پلتفرم برای انتقال اطلاعات بهره برده و از این ظرفیت برای مباحثی بزرگتر و مهمتر سود جستند. این شروعی برای دنیای جذاب بلاگ نویسی بود.در ایران نیز همزمان با دیگر نقاط جهان کاربرانی پیشرو با شـور و حـالی تازه به این صـحنه پیوسـتند و به توسعه و تـداوم این زنجیـرهی جـهانی اهتـمام نمـودند.یکی از وبلاگنویسان اولیهی این شهر ودیار،محمد معینی است که با وبلاگ «راز سر به مهر» کلبهی روشناش را در دامنههای این شبکهی جهانی ایجاد و به تدریج،به تنویر محیط پیرامون خود پرداخت.
محمد معینی،خبرنگاری آگاه و اخلاقگراست که با اندیشه و آگاهی، سرد و گرم روزگار را چشیده و فراز و فرودهای حیات حرفهای خود را با بردباری نگریسته است. او تعدادی از یادداشتهای منتشر شده در وبلاگاش را گردآوری کرده و در قالب کتابی با عنوان«درختها رفته بودند» منتشر کـرده اسـت. این کتـاب که در همیـن روزهـای جـاری روانهی کتابفـروشیها و نیـز در سـایتهای اینترنتی عرضه شده، بهانهای شد تا با این روزنامهنگار و وبلاگنویس پویا، گفت وگویی داشته و خوشهی آن را به دستان مهربان شما بسپاریم:
آقای معینی از کی با وبلاگ و وبلاگنویسی آشنا شدید؟
من از دی ماه سال 77 همکاری با هفتهنامه «پیام زنجان» را شروع کردم. سه ماه بعد، عضو هیئت تحریریه شدم و مسئولیت صفحه سیاسی به من واگذار شد؛ مسئولیتی که تا پایان اردیبهشت 84، به مدت 77 ماه، ادامه یافت.
اوایل دیماه سال 82، که حدود یکسال و نیمی میشد اولین وبلاگهای فارسی شروع به کار کرده بودند من به آن پیوستم. در آن برهه 5 سالی بود که من یادداشتنویسی را به طور مرتب در پیام زنجان شروع کرده و ادامه داده بودم، لذا در هنگام ورود به دنیای وبلاگ فارسی، سرعت اولیهی من به اعتبار سابقهی یادداشتهای هفتگیام در «پیام زنجان»، صفر نبود! برای اسم وبلاگ هم تفأل به دیوان حافظ زدیم که آمد: «ترسم که اشک در غم ما پرده در شود / وین راز سر به مُهر به عالم سمر شود»؛ و اسم وبلاگ شد: «راز سر به مهر» تا به همین امروز. بعدتر، یعنی مهر ماه سال 84، به دلیل اشکالات فنی سرویس «پرشین بلاگ»، وبلاگم را به «بلاگر» که یک سرویس جهانی خدمات وبلاگنویسی است، منتقل کردم هر چند آرشیو یکونیم ساله وبلاگ اول، از دسترس خارج شد. مهر سال 88 هم وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد. هنوز در بلاگر مینویسم ولی با توسعه شبکههای اجتماعی، به تناسب، یادداشتهایم را از جمله در اینستاگرام و تلگرام و پیشتر در فیسبوک و گوگلپلاس بازنشر کردهام. همین دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگنویسی من 20 سال تمام شد.
آیا مشخصاً بابت وبلاگنویسی تحت فشار قرار گرفتهاید؟
بله متاسفانه. علاوه بر احضارهای مکرر و محکومیت اخیر در دادگاه، دی ماه سال 91، دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد علوم ارتباطات در دانشگاه آزاد (واحد علوم و تحقیقات تهران)، از دانشگاه اخراج شدم. آن موقع بندرعباس بودم و با زحمت زیاد هر هفته میآمدم تهران و برمیگشتم. پیگیری کردم، بچههای بالا تلفنی گفتند:مشکل به وجود آمده به خاطر وبلاگت ایجاد شده! حتماً درست میگفتند؛ من نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیهای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم، تنها آزارم وبلاگنویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم، نه اسم مستعار، بود؛ تمام! به هر حال آن ضربهی روحی بدی بود. بعدتر هم فرصت ادامه تحصیل برایم فراهم نشد.
خب این از هزینهی وبلاگنویسی شما، حالا آیا به خاطر انتشار مطالب متعدد در آن تشویق هم شدهاید؟
استنادهای بسیار به یادداشتهای من در سایر رسانهها و بالارفتن مرتب تعداد کسانی که نوشتههای مرا خواندهاند، بهترین تشویق بوده است. فروردین سال 90 هم وبلاگم یکی از وبلاگهای برگزیده دویچهوله (آلمان) به زبان فارسی شد، همزمان با نامزدی برای جایزهی «گزارشگران بدون مرز». هنرمند عزیز و دوست خوبم، جمال رحمتی، مقدمهای بر این کتاب نوشتهاند که پر از لطف و مهربانی و تشویق است. اینها برای من بسیار با ارزش است.
آقای معینی،وبلاگنویسی چه تأثیری در بازاریابی محتوا دارد؟
بسیار زیاد! شمای نوعی به عنوان تولیدکننده محتوا، بدون اینکه هزینهای، جز اشتراک اینترنت، به جامعهی هدفتان تحمیل کنید، متن و تصویری را که تولید کردهاید یا هر محتوایی را که دوست دارید تعداد بیشتری آن را ببینند یا بخوانند، عرضه میکنید و به این ترتیب، بیشتر و آسانتر دیده و خوانده میشوید. زوال اقبال عمومی به رسانههای کلاسیک، از رادیو گرفته تا مجلات، و به طور موازی؛ ازدیاد ضریب نفوذِ به خصوص شبکههای اجتماعی در همه جای دنیا، از پاگرفتن بازاری نو و بسیار متنوع با امکان رقابت گسترده و نزدیک برای تولیدکنندگان محتوا حکایت دارد. در عین حال به طور روشنی، این بازار جدید آسیبها و عوارض خودش را دارد که اگر بخواهم آن را خلاصه کنم، یکی سطحی بارآمدن بسیاری از مخاطبان و گریز از نگاه انتقادی به محتواهای ارائه شده است و دیگری مدیریت غیرمستقیم فضای عمومی شبکههای اجتماعی توسط باندهای قدرت است که لزوماً خیرخواه مخاطبان این شبکهها نیستند. وبلاگنویسی چون برای نخستین بار امکان تولید و ارائهی محتوا به متن جامعه و عموم مردم را داد، پیشکسوت بازاریابی محتوا برای آن بخشی از جامعه شد که حداقل سهم را در رسانههای کلاسیک و جریان اصلی داشتند یا اصلاً سهمی نداشتند و ندارند.
به نظر شما در طی سالهای گذشته چه عواملی در رکود تولید محتوا در فضای وبلاگستان فارسی دخیل بوده است؟
تولید محتوا اصلاً دچار رکود نشده، از قضا محتوا به حدی زیاد و متنوع تولید میشود که حتی اگر خط سیر مطالعهی شما محدودهی معین و خاصی داشته باشد، بعید میدانم مجال مرور همه محتواهای تولید شدهی مرتبط را داشته باشید. در این بازار با تولید محتواهای زیاد البته محتواهای نازل هم هست؛ مثل هر بازار دیگری. در این بازار هر کسی با یک گوشی هوشمند میتواند صاحب یک مغازه بشود! خریدار است که باید جنس بنجل را از جنس اصلی و اصیل تشخیص بدهد. اما اگر بین تولید محتوا در «وبلاگستان فارسی» به معنای کلاسیک آن (یعنی تولید محتوا در یک سایت شخصی و بهرهبردن از پلتفرمهایی مثل بلاگفا، پرشینبلاگ، بلاگاسکای، وردپرس و بلاگر) و تولید محتوا در قالب و زیر سایه شبکههای اجتماعی (به خصوص تلگرام و اینستاگرام) تمایز قائل شوید؛ بله، آن وبلاگستان قدیمی دیگر، دستکم در کشور ما، وجود قابل اعتنایی ندارد. همهی تولیدکنندگان محتوا، خانههای خود را به تلگرام و اینستاگرام منتقل کردهاند؛ جایی که تازه از راه رسیدهها هم به آن خو گرفتهاند و اگر محتوایی تولید میکنند، از امتیازهای پلتفرمها که از جمله سرعت بازخوردگیری بالاتری از مخاطب دارند، راضیاند. در نظر بگیرید که سایتهای خبری رسانههای بزرگ دنیا نیز عمدتاً خود را در شبکههای اجتماعی عرضه میکنند که امکان همرسانی، نظردادن و بازخوردگرفتن بالایی دارد؛ دقیقاً دلایلی که رسانههای اصلی و رسمی خودمان را از حضور در این فضا پشیمان کرده است!
آیا احتمال رونق گرفتن مجدد وبلاگها در این کوران تاخت و تاز شبکههای اجتماعی و اپلکیشنهای پر تک و تاب مجازی وجود دارد؟
فضای تولید محتوا الان در سیطرهی شبکههای اجتماعی است. عرض کردم؛ حتی رسانههای پرسابقه و حرفهای، مثل بیبیسی، هم اگر در شبکههای اجتماعی (اینستاگرام، تلگرام، فیسبوک، یوتیوب، ایکس (توییتر سابق)) حضور نداشته باشند، به طور عمده خوانده و شنیده و دیده نمیشود. در مورد وبلاگها نیز، به طور اولی، این مسئله صادق است. اولین بار فیسبوک حوالی 15 سال پیش، آن فضای وبلاگنویسی سنتی و کلاسیک را با چالش جدی مواجه کرد، بعد گوگلریدر (گودر) و بعد گوگلپلاس تا رسید به تلگرام و اینستاگرام که بسیاری آن وبلاگنویسی سابق را کلاً تعطیل کردند و به تناسب مخاطبان و علاقه، در یکی از این شبکهها مقیم شدند. با این روند و اتمسفر، بعید میدانم وبلاگستان به معنای قدیم و 20 سال پیش خود، دوباره رونق بگیرد. به نظرم اساساً این رونق از دستور کار «سیلیکون ولی» هم خارج شده، مسئلهی چالشبرانگیز کنونی به نظرم مسئلهی نقش «هوش مصنوعی» در تولید محتواست.
شخصاً، اما سماجت به خرج دادهام؛ وبلاگم را حفظ کردهام، مرتب بهروزش میکنم، در کنار ایکس (توییتر سابق)، مجمع همهی محتواهایی است که در نت تولید کردهام و بسته به جنس مخاطب و جامعه هدف، یادداشتهایم را در اینستاگرام و تلگرام بازنشر میکنم.
فضـای سایبـری اعم از وبلاگ و تلگـرام و اینسـتاگرام و امثالهم چه تأثیـری در جهتدهی افکـار عمومی و اصلاح امور حکمرانی داشتهاند؟
در جهتدهی، درست یا غلط، که بسیار موثر بودهاند. در این که همهشان فیلترند ولی در عین حال، حتی عالیترین نهادها و افراد در آنها حضور دارند، نشانههاست! سئوال درست و ضروری این است که «با خطاها، قانونشکنیها، سوءاستفادهها و حضور شبکه و جریان دروغ در آنها چگونه باید مقابله کرد؟» رویکرد انسدادی و فیلترینگ به وضوح ناکارآمدی خود را نشان داده ولی انصافاً حیرتانگیز است اصرار بر ادامهی این راه. خوشبیانه تصور میکنم، چون بانیان و عاملان انسداد در فضای مجازی، عملاً متوجه ناکارآمدی خود در مواجهه با آسیبهای فضای مجازیاند، از باب متهم نشدن به اینکه «هیچ» کاری نمیکنند، مکرراً روشهای بیحاصل گذشته را تکرار میکنند! بعید میدانم خودشان به اثرگذاری این روشها در «آینده» هم امیدوار باشند؛ «حال» را که به اذعان خودشان باختهاند.
کتاب شما به کدام بخش از نیازهای جامعه پاسخ میدهد؟
این کتاب برگزیدهی یادداشتهای من از ابتدای وبلاگنویسی تا انتهای سال 91 است. حدود صد یادداشت برگزیده از احوالات شخصیه و خاطرهبازی تا تحلیلهای سیاسی و اجتماعی در آن گنجانده شده است. بسیاری از مهمترین و پربازتابترین یادداشتهایم در این دفتر نخست، در بازهی زمانی یادشده، گرد هم آمدهاند. چند یادداشت معدود به طور کل گرفتار تیغ سانسور و حذف شد، ایضاً برخی کلمات و جملات هم از متن نوشتههایم بیرون کشیده شدند و این برای ِ من ِ نویسنده ناگوار است. با این حال، مطمئنم «درختها رفته بودند» اثری قابل تامل و خواندنی است؛ به نوعی گزارشی است از روزگار هشت سالهی ریاست جمهوری احمدینژاد، مرور برخی رویدادهای مهم تاریخی و البته یادداشتهایی از سر نگرانی از وضعیت محیط زیست که نام کتاب هم نشانی از این نگرانی با خود دارد. معتقدم به اعتبار حافظه کوتاهمدتی که جامعهی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم آن طور که به کار تحلیل حال حاضر هم بیاید و من با این کتاب، خواستهام این پل را بسازم و البته در قالب «کتاب»، دایرهی اثر کلماتم را بیشتر کنم.
همانگونه که واقفاید تبدیل متن منتشر شده در شبکههای اجتماعی به متن مکتوب و مجوزداری مثل کتاب، اهمیت و کارکرد و البته جذابیت خاص خود را دارد به ویژه اینکه مداومت و ماندگاری بیشتری در سینهی تاریخ پیدا میکند و میتواند بعد از سالها تبدیل به رفرنس و منبع موثقی در مورد موضوع خاصی باشد ولی از طرفی انتقال پیام یک کتاب مهجور در گوشهی فلان کتابخانه و قفسهای موجب جریان یافتن پیامی میشود که تا پیش از آن در کنجی فراموش شده، خاک میخورده و فرصت تجلی در شبکههای اجتماعی امروزی نیافته بود، به هر صورت شما چه نظری در این باره دارید، کدام یک را بیشتر میپسندید و اساساً آیا موضوع اینچنینی در دل کتاب خود دارید که بخواهید یکبار دیگر از این شاهد پردهنشین رونمایی کنید؟ لطفا بیشتر توضیح دهید.
با شما موافقم؛ این کتاب اول ِ من دقیقاً تبدیل یک محتوا در نِت به کتابی در کتابخانههاست شاید که جایی، به کار درک بیشتر روزگار معاصر بیاید. از دیگر سو به خصوص طی چند سال اخیر، شخصاً وقت زیادی را برای معرفی کتابهای بسیار و بعضاً مهجور در وبلاگ و شبکههای اجتماعی صرف کردهام. میخواهم بگویم تلاش کردهام این تعامل دو سویه را به سهم خودم فعال کنم. در این کتاب، به خصوص در یادداشتهایی که مرتبط به مسائل تاریخی است، رد رجوع به کتابها را میبینید. در کتابهای بعدیام این اثر را خیلی بیشتر خواهید دید.
کتاب بعدیتان چه محتوایی خواهد داشت؟
من یک کتاب دیگر زیر چاپ دارم، دوباره در نشر «عنوان» و به اسم «از اقیانوسی دور»؛ متنهای عاشقانه است که توزیع آن میماند برای بهار سال آینده. محتوایی متفاوت دارد از آن چه عموماً از من سراغ و انتظار دارید! منتهی در سبک این کتاب (درختها رفته بودند)، که دوباره برگزیدهی یادداشتهای وبلاگی باشد، و در اصل «کتاب سوم» من خواهد شد، متن کتاب فعلاً در مرحلهی گزینش یادداشتهاست از ابتدای سال 92 به بعد. حتماً از تجربه و بازخوردهای کتاب اول در تنظیم آن بهره خواهم برد.
کدام سوژهی کتاب خود را بیشتر میپسندید؟
من از مجموعهی عظیـم سه هزار پسـت وبلاگیام در 9 سال اول وبلاگنویسی، فقط یادداشتهایی را برای این کتاب برگزیدهام که هنوز هم میپسندمشان.خوانندگان قدیمی وبلاگ منمیدانند که اساساً به سـادهنویسی و صـراحت و صداقت، گفته و ناگفته،مشـتاقم. سعی میکنم سادهنویس، صـریح و صـادق باشم. هر یادداشتی هر چه بیشتر آراسته به این سه گوهر بوده باشد، دوست داشتنیتر خواهد بود.امیدوارم خوانندگان هم با من همنظر باشند.
وقتی در کتابتان به متنی در رابطه با واقعهی خاصی رجوع میکنید آیا اهمیت آن واقعه و آن حدیث هنوز پابرجاست یا فسانه گشته و تاریخ مصرفاش گذشته است؟ این نکته را از آن جهت میپرسم که برخی مسائل و موضوعات در چنبرهی قدرتِ ایستا و در جامعهی متشتت ما آنچنان دچار دور باطل شده که آدم از درک آن و درجا زدن همیشگی و تاریخیاش دچار حالت تهوع میشود در حالی همان موضوع مبتذل در دنیا محلی از اعراب ندارد، مثلًا یکی از این موضوعات منکوب کردن مدامِ زنان است یا انواع و اقسام ممنوعیتها و ماموریتهای سیاسی و… از این جهت خواستم ببینم هنوز چه سوژه یا سوژههای غبار نگرفتهای در این مجموعه وجود دارند؟
در مقدمهی کتاب تاکید کردهام اولین شرط در گزینش یادداشتها، نداشتن تاریخ انقضا برای یادداشت بوده به این معنی که در گذر سالها، هنوز ارزش خواندن داشته باشد و وقتتلفکنی نباشد. اگر غبار گرفتن به معنی مرور امهات ماضی نباشد، از آن امهاتی که هنوز ما و زندگی ما متاثر از آن است، این کتاب غبارآلود نیست! مثلاً یکی از یادداشتهای من که در زمان انتشار خیلی بازتاب داشت، تحقیقی است که دربارهی فاصله 16 ماههی بین پیروزی انقلاب اسلامی و اجباری شدن حجاب انجام داده بودم. به خصوص حالا خواندنیتر هم شده! من در این کتاب نخست سعی کردهام خواننده را پس از رسیدن به صفحهی آخر، با حس خوشایندی روبهرو کنم آن طور که مشتاقانه منتظر جلد بعدی کتابم باشد.
و سخن آخر؟
کتاب را با قدرشناسی به همسرم تقدیم کردهام؛ مدتها بود اصرار داشت یادداشتهایم را کتاب کنم. شوق نوشتن برای عموم و وبلاگنویسی زندگی مرا خیلی تحت تاثیر قرارداده است؛ از خیر و بلا. امیدوارم عاقبت این منظومه، ختم به خیر و صلاح باشد. از جمال آقای رحمتی خیلی ممنونم که کتاب را قبل از ارسال برای مجوز خواند و از سر لطف مقدمهای بر آن نوشت. محمدآقای نباتی، نویسنده و نمایشنامهنویس قابل، دوست قدیمیام و مدیر نشر عنوان، خیلی هوای من تازه کار را در حوزه کتاب داشت. این را هم بگویم که دو- سه جای کتاب، احتمالاً جملاتی را گنگ خواهید یافت! تقصیر سانسور است! جملاتی حذف شدند و محصولی گنگ بار آمد. حتی مجاز نشدیم که جای خالیشان نشان […] بگذاریم که خواننده متوجه ماجرا شود. چارهای نبود. از این بابت، به نوبهی خودم، عذرخواهی میکنم.کل یادداشت ارزشاش را داشت که به خاطر چند جمله، از خیر کلاش نگذرم. کتاب را بخوانید. آدرس ایمیلام را هم در مقدمه اعلام کردهام؛ نقد کنید و نظر بدهید.
More Stories
کشف،گریختن از تاریکی است
آینده ازآنِ ژنتیک است
جان انسان به جهاني ميارزد